پارادوکسِ مولانا ، مهمترین دست مایه ی رسوایی او
مولانا در قالبِ داستانِ مسافرِ شهرِ حلب ، عزاداری شیعیان را تمسخر کرده و مدعی است چون اولیاء خدا با شهادت ( و یا مرگ ) قفس را شکسته و غرقِ ابتهاج و سرور می باشند ، نباید برای آنها نوحه و عزاداری کرد ، بلکه می بایست به شادمانی و جشن و سُرور پرداخت
👈برای مشاهده ی ( سند 1 ) و ( سند 2 ) ، کلیک کنید . 👉
اکنون به پارادوکسِ مُفتضحانه ی مولانا که مهمترین دست مایه ی رُسوایی او و پیروانش می باشد ، می پردازیم :
مولوی در رثای صلاح الدین زرکوب و مصیبت درگذشتِ او ، با نگاهی وهم آلود و اغراق آمیز ، نه تنها زمین و آسمان و جبرئیل و ساکنانِ قُدس ، بلکه تمامی انبیاء و اولیاء را گریان می بیند و در این سوگِ جانکاه ؛ اینگونه مرثیه سُرایی می کند :
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته
دل میانِ خون نشسته ، عقل و جان بگریسته
جبرئیل و قدسیان را بال و پر ازرق شده
انبیا و اولیا را دیدگان بگریسته
چون ز دیده دور گشتی ، رفت دیده در پی ات
جان پیِ دیده بمانده ،خون چکان بگریسته
بر صلاح الدین چه داند هر کسی بگریستن
هم کسی باید که داند بر کسان بگریسته
👈برای مشاهده ی تمامی مرثیه ( اینجا ) و ( اینجا ) کلیک کنید . 👉
مولوی در فراق شمس تبریزی نیز ، چشمانِ اشکبار خود را به جیحون تشبیه کرده و اینگونه مرثیه سُرایی می کند :
چهره ی زرد مرا بین و مرا هیچ مگو
هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو
دلِ پُر خون بنگر ، چشمِ چو جیحون بنگر
دردِ بیحد بنگر ، بهرِ خدا هیچ مگو
👈برای مشاهده ی تمامی مرثیه ( اینجا ) کلیک کنید . 👉
اکنون از زبانِ مسافرِ شهرِ حلب که شیعیان را بخاطر عزاداری در روز عاشورا تمسخر می کرد ، مولانا را مخاطب قرار داده و می گوئیم :
این اشک و آهِ تو در فراقِ شمس و مرگِ صلاح الدین زرکوب ، نگاهی سطحی و مُتحجّرانه است ، پس برو و ...
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبینی جز این خاک کهن
و از آن مهمتر اینکه ، اولیاء خدا با مرگ ، از زندانِ دنیا رهایی یافته و غرقِ ابتهاج و سُرور می باشند :
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درانیم و چون خاییم دست
چونک ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
بنابراین گریستن و مرثیه سُرایی تو ،کاری بیهوده است و گویا تو که این حقایق را نمی دانی ، دچار خواب غفلت شده ای :
پس عزا بر خویشتن کن بی امان
زانک بد مرگیست این خواب گران
امیدوار هستیم که طرفداران و سرسپردگانِ مکتبِ مولوی به نقدِ فوق ، با دیده ی انصاف نگریسته و نگران باشند که مبادا خودشان مصداق این شعر مولوی باشند :
چشم باز و گوش باز و این عَما ! ؟
خیرهام در چشم بندی خدا
برگرفته از دروس نقد تصوف ، سید رضا نوعی ( حکیم )