*****
*****
ز کویت رخت بربستم نگاهی زاد راهم کن
به تقصیرِ عنایت یک تبسم عذر خواهم کن
ره آوارگی در پیش و از پی دیدهی حسرت
وداعی نام نِه این را و چشمی بر نگاهم کن
ز کوی او که کار پاسبان کعبه میکردم
خدایا بی ضرورت گر روم سنگِ سیاهم کن
بخوان ای عشق افسونی و آن افسون بدم بر من
مرا بال و پری ده ، مرغِ آن پرواز گاهم کن
به کنعانم مبر ای بخت ، من یوسف نمیخواهم
ببرآنجا که کوی اوست ، در زندان و چاهم کن
ز سد فرسنگ از پشتِ حریفان جسته پیکانم
مرو نزدیک او جانا ، حذر از تیرِ آهم کن
**********