*****
*****
شبی در گوشه ی خلوت ، غمت را یاد میکردم
به دورِ بیستون میگشتم و فریاد میکردم
ندانستم گُذارِ شانه بر زلفِ تو می افتد
وگرنه تاقیامت خدمتِ شمشاد میکردم
به هر صحرا که میدیدم بدام افتاده آهویی
به یاد چشمِ مَستت ، صید را آزاد میکردم
نشستم همچو مجنون بر سَرِ بازارِ رسوایی
تو را با مُدَّعی میدیدم و فریاد میکردم
فریبِ خویش میدادم که اینک یار می آید
به هر آوازِ پایی ، خاطرِ خود شاد میکردم
**********