*****
*****
ز اسماعیلِ جان تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روزِ قربان ، غیرِ خود را می کند قربان
نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را
*****
*****
*****
*****
چه می شد اگر هيچ كاری نمی شد ؟
نگاهی ، اسيرِ نگاری نمی شد
چه می شد كه دل را نمی آفريدند ؟
و يا عشق ، در قلب جاری نمی شد
چه می شد كه صياد و دامی نمی بود ؟
قفس ، جايگاهِ قناری نمی شد
چه می شد كه ميخانه ها باز می شد ؟
عَسَس ، دشمنِ مِيگُساری نمی شد
چه می شد كمی فكر می كرد آدم ؟
و اسبابِ اين شرمساری نمی شد
سَرِ سنگِ نادان اگر می شكستند
هَوَس ، مايه یِ بَد بياری نمی شد
دروغ است اینها ، به جانِ تو سوگند
اگر دل نمی خواست ، كاری نمی شد
*****
*****
*****
*****
تشنهای ؟ سربكش از جامِ زلالی كه منم
سیر شو از عطشِ خونِ حلالی كه منم
به كدامین غم جانسوزِ جهان فكر كنم ؟
به جوابی كه تویی ، یا به سؤالی كه منم ؟
خواب دیدم كه خیالِ تو مرا با خود برد
در شگفتم من از این خواب و خیالی كه منم
یك نَفَس زنده شدم ، یك نَفَس افسرده شدم
یك نَفَس مُرده ، شگفتا به مجالی كه منم
آسمان خیره به معراجِ رسولی كه تویی
دو جهان گوش به آوای بلالی كه منم
عمرِ من ، بالِ به هم بسته ؛ نگاهِ تو ، قفس
به كجا كوچ كند بیپر و بالی كه منم ؟
برگها بر تنِ من بارِ گرانِ غمِ توست
پس چرا خم نشود پشتِ نهالی كه منم ؟
چه قَدَر فاصله مانده است میانِ من و تو
از جنوبی كه تویی ، تا به شمالی كه منم
به كدامین غم جانسوز جهان فكر كنم؟
به جوابی كه تویی ، یا به سؤالی كه منم
*****
*****
*****
*****
ای ماهِ من ، جور مکن با گدای خویش
ما بنده توایم ، بترس از خدای خویش
ای من گدای کوی تو ، گر نیست و رحمتی
باری ، نظر دریغ مدار از گدای خویش
صد بار آشنا شده ای با من و هنوز
بیگانه وار می گذری ز آشنای خویش
خواهند عاشقان دو مراد از خدای خویش
هجر از برای غیر و وصالِ از برای خویش
زاهد برو ، که هست مرا با بُتانِ شهر
آن حالتی که نیست تو را با خدای خویش
گر دل ز کوی دوست نیامد عجب مدار
جایی نرفته است که آید بجای خویش
جانا جفای توست فزون از وفای ما
پیش جفای تو ، خجلم از وفای خویش
چون خاک پای تو شده ام از رهِ نیاز
ای سروِ ناز ، سرمکش از خاکِ پای خویش
*****
*****